مطلب طلایی

نظر

جلد اول...قسمت سیزدهم
سربازان جنگ
سایه درحال نزدیک شدن بود ، وقتی به فاصله نزدیکی رسید صورتش نمایان شد ، باز هم همان صورت زیبا ، صورتی سفید رنگ و جذابی داشت ، موهای بلوندش جذابیتش رو چند برابر میکرد ، واقعا حیرت آور بود با ضربه کوچک لوک به خودم اومدم .
ملکه درست در مقابلم ایستاده بود و نگاهم میکرد سپس از من چشم برداشت و لوک نگاه کرد اونو هم بررسی کرد انگار منتظر چیزی بود.
رو به من کرد و گفت: خب بگو ببینم تو اون گرگینه رو از کجا میشناسی؟
گفتم : اممم خب من اونو وقتی به جنگل اومدم دیدم از اون روز اون از دور مراقبم بود تا چند ساعت پیش.

ادامه...


نظر

جلد یک-قسمت اول هی صبر کن…کجا فرار میکنی…وایسا… هوا تاریک بود و رطوبت هوا چمن ها را خیس کرده بود به هر طرف که نگاه می کردم راه برگشت یادم نمیامد. اطراف را بررسی کردم هنگام عبور از کنار درخت بزرکی که کنارم قرار داشت متوجه صدایی از پشت بوته ها شدم، ابتدا فکر کردم دوستانم را پیدا کردم اما وقتی صدای زوزه ای شنیدم ترسیدم . بوته ها همچنان تکان می خوردند و من …

ادامه...